دیروز کتاب یاسمین نوشته ی آقای مودب پور رو تموم کردم.
کتابی بود که تمام نقش های مهمش مُردند و من برای هر کدوم یه کاسه اشک ریختم البته نگاه کردن طولانی مدت به صفحه مانیتور هم زمینه رو برای گریه کردن ایجاد میکرد و الا من زیاد برای مرگ آدمهای برخاسته از وهم و تصور دیگران متاثر نمیشم. البته این آقای مودب پور مثل اینکه خیلی علاقه دارند با احساسات آدمها بازی کنند و مطمئنا میدونند که به هدفشون رسیدند!!!!تا آخر داستان هرچی امیدوار بودم که یه اتفاق خوب بیافته تا چشمای خیسم رو خشک کنه بدبختانه اشکای چشمام تا آخر مثل یه سیل جاری بود و تا دو روز باعث سردردم شد و آقای مودب پور همچنان بیرحمانه مینوشتند تا این سیل رو شدیدتر کنند!!توی فیلمِ «ساعت ها» نویسنده که جزو نقشهای اصلی داستان بود این طور میگفت که داستان باید یه مرگ داشته باشه تا زنده ها قدر زندگیشون رو بیشتر بدونند اما من آخر داستان از زندگیم سیر که شدم هیچ تصمیم گرفتم که آقای مودب پور رو با کتابش بسوزونم.
نمیدونم این مرد مغز نداره آخه این چی بود؟!همش شد درد و رنج و بدبختی!!!!خودمون کم درد و بدبختی داریم باید برای بدبختی آدمهای خیالی هم اشک بریزیم!!حالا به خوبی میفهمم وقتی میگن رمان های ایرانی آبکیه یعنی چی؟ یعنی اینکه فکر میکنند هرچی بیشتر از چشمای مخاطب اشک بیاد بیرون و تحت تاثیربزارتشون کارشون هنری تره!!!!!به هر حال من دیگه رمان ایرانی نمیــــخــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــونم
سلاااااااااااااااااااام
چطوری؟
آخه کتابای مودب پور هم خوندن داره؟!
البته به نظر من کتاب«انتخاب»ش بدک نیست
سلام عزیزم
منم دقیقا همین مشکل رو با کتابای مودب پور داشتم! با اینکه می دونستم همه ش ساخته و پرداخته ی یه ذهن قدرتمند امامریضه ولی بازم می خوندم و اشک می ریختم!
ولش کن بابا! خودمونو عشقه!
بوس بوس
سلااام
واقعا ....دیگه من کتاباش رو نمی خونم
سلام عزیزممممممممم
مرسی که به وبلاگم سر زدیییییییییی
وای از اشک برا داستان نگو که منم تازه لیلی و مجنون رو خوندم و کلی با مرگ لیلی گریه کردمممممممممممممممم
سلاام
آخی لیلی و مجنون .....حیف که الان دیگه وقت ندارم و الا حتما می گرفتم و می خوندمش باید خیلی قشنگ باشه!!!