رو دلم پرده ای دلتنگی نشسته. نمی دونم از کی و چی؟ اما سخت دلتنگم و این درد بزرگیه. احساس میکنم مشکلی دارم اما از درکش عاجزم و این خیلی سخته!
احساس تنهایی شدیدی دارم اما کمبودی هم حس نمیکنم!
دلم یه دوست میخواد که سرم رو رو شونه هاش بزارمو اشک بریزم و اون نپرسه چرا؟! و با این حساب منم باید برم تو قالب متانت همیشگیم و فقط لبخند بزنم و بگم همه چی آرومه و بگم چیزی کم ندارم و نگم که چققدررر دلم میخوهد بمیرم و از این دنیای مزخرف برای همیشه برم و به ابدیت بپیوندم.
و چه شیرینه نزدیک به خدا بودن بی درد بودن انسانی بین گرگ ها نبودن