تو آزمایشگاه نشستم. آدامسمو لای یه دستمال پیچیدم و گذاشتم کنار کتابام تا بعدن بندازمش تو سطل آشغال. بعد از چند دقیقه احساس میکنم دستم به سختی از کتابم کنده میشه؛ زیر بازوم رو نگاه می اندازم اما ...آه.... نـــــــــــــــــــــه....چسبیده!! لعنتی!
صبح دارم از رو تختم(طبقه ی بالا) وسایلمو جمع میکنم گوشیم از دستم می افته پایین و....وای .... نـــــــــــــــــــــه....
هول میشم و تندی از پله های نردبون تخت میام پایین تا ببینم گوشیم تا چه حد منفجر شده! اما...وااااااااااااای.... نـــــــــــــــــــــه..... خدااااااا...... مانتوم از پشت جــــــــــــــــــــر میخوره!!!
آخه چرااااااا؟؟!
شاید ............
:)))))
:D