از دوشنبه اومدم دانشگاه و کلاسام هم شروع شدن از همون روز. دلم واسه خانواده و خونمون تنگ شده. توی خوابگاه من تنها بودم سه تا از تختا هم رزرو شدن اما من هنوز صاحبشون رو ندیدم! به خواهرم گفتم من تنهایی میترسم تو هم بیا با هم بخوابیم.
راستش خیلی عجیبه با اینکه دانشگاهم تهرانه و فاصله زیادی با خونمون نداریم دلم خیلی واسه خونمون تنگ میشه موندم چطور همینطوری همه شهرستان ها رو توی انتخاب رشته ام زدم؟! بعضی وقتا خدا یه چیزایی رو به آدم میده که هیچ انتظارش رو نداره! روزایی که برای انتخاب رشته اینور و اونور میرفتم به خدا میگفتم هرجایی که تو صلاح می بینی همون جا قبول بشم یه جوری اون دانشگاه رو توی انتخابام بزار. من اصلن از دانشگاه الزهرا خوشم نمیومد به اصرار پشتیبانم که خیلی از این دانشگاه و سطح علمی و ... ایناش حرف میزد با اکراه گذاشتم تو انتخاب یازدهمم و گفتم خدا هرچی بخواد همون میشه....بعدن کاملش میکنم مسئول سایت اعصاب نداره میخواد اینجا رو ببنده. با اجازه
مدتی در پست ما تاخیر شد
سایت نداشتیم آپ کردن دیر شد
(آپ را کشیده تر بخوانید برای حفظ قافیه)
و واقعن هم که خدا خواست که من تهران بمونم و کمتر دلتنگ خانواده ام بشم! داشتم به آرزوهای آدما فکر میکردم مثلن همین خودم: تا دوماه پیش میگفتم خدایا یه رتبه خوب بیارم رتبه ام که اومد گفتم خدایا یه رشته/دانشگاه خوب قبول شم وقتی جواب دانشگاه اومد گفتم خدایا داستان خوابگاهم درست بشه, خوابگاهم که جور شد گفتم خدایا هم اتاقی های خوبی به پستم بخورن؛ وقتی هم اتاقی های خوبم رو دیدم گفتم خدایا تو فوق العاده ای فکر کنم تا اینجا کافیه البته هنوزم کلی آرزو دارم که برام برآورده کنی اما فعلن کمی استراحت کن.
دیروز جشن سال اولی ها بود. رئیس دانشگاه اومد واسه مون سخنرانی کرد و یه گروه نظامی برامون مارش اجرا کردن که خیلی قشنگ و هیجان انگیز بود. و در آخر برنامه یه آخوندی اومد سخنرانی کنه که حوصله ی همه سر رفت و بعد از دو- سه دقیقه سالن به طرف درب خروجی هجوم بردن!! جوونای امروزین دیگه چه میشه کرد
. البته منم جوونم ها چون منم از پیشتازان این زمینه بودم
ما منتظر ادامش هستیم بی زحمت!
آجی جون مبارکه بلاخره جوجو الهام چی بهت بگم!
راستی مرسی از حضور پرمهرت .
و بعدش اگه با تبادل لینک موافقی منو با اسم ماه پیشانو بلینک و خبر بده با چه اسمی بلینکمت؟
سلام خوب خدا رو شکر مستقر هم که شدی
کلا مثل اینکه تمام مسئولین سایت اعصاب ندارند
دست ما رو تو حنا نذاریا منتظر ادامه ماجرا هستیم
عادت میکنی ...
مگه تهرانی نبوددی پس چرا خوابگاه؟؟؟
چون خونه ما مسعودیه است و دو ساعت راهه تا ونک منم حوصله ندارم اینهمه تو راه باشم خوابگاه گرفتم.
سلام جوجو. وب قشنگی داری. به وب منم سر بزن.
من و بلینک.
راستی رشتت چیه؟
چند سالته؟
سلام مرسی
.........!
رشته ام انسانیه
هجده
سلام جوجوی خوب وعزیز.
همیشه خدا چیزی که برای ما انتخاب میکنه حکمتی داره برای همینم منم همیشه در کارها به او توکل میکنم .
نگران نباش دلتنگی هات هم کمکم رفع میشه
لینکت کردم
لطف کردی عزیزم
سلام خوب پس براتون جشن هم گرفتند هان پذیرایی چی بود کیک وساندیس ههههههه
انشالا موفق باشی جوجو جان
یاد خاطرات دانشجویی بخیر
آه...........
سلام جیگر عزیز مهربون جوجوی الیوت خوبم. دلم برات یه ذره شده نفس.
خونه خالی خونه غمگین خونه سوت و کوره بی تو...
خوش میگذره بهت؟ حال میکنی دیگه؟
مواظب خودت باش.
شبها تا دیر وقت بیدار نمون. سر شب بگیر بخواب که صبح سر حال باشی.
دلم برات تنگ شدههههههههههههه
دوستتتتتتتتتت دارم
بــــــــــــه سلااااااااااام

اومدی اینجا حال و احوال میکنی دختر!!
مرسی خوش میگذره اما دلم واسه تون تنگ میشه.
مرسی
مثل مرغا ساعت یازده میخوابیم!!
ما بیشتر آبجی
سلام عسیسم ممنون به یادمی و بهم سرمیزنی خیلی مهربونی
بوس
???????????!!!!!!!???????