نوشته های من

نوشته های من

خاطرات
نوشته های من

نوشته های من

خاطرات

خاستگار

سلام 

 از چند روز پیش خبر خاستگار جدید برای خواهرم ،خواهر گرامی رو به این فکرواداشت که داداش محترم رو چطور از مجلس دک کنه(آخه اخوی گرامی خیلی ایراد گیر هستند)فکرامون رو رو هم ریختیم که ببینیم چه خاکی بر سر بریزیم که این نظریه ها صادر شد:-بگیم یکی از اقوام که خیلی ازش بدش میاد  میخواد بیاد خونمون، که این نظر رد شد چون اگه می فهمید جریان رو،بی شک ما رو زنده نمیافتید!راستش بیخود گفتم نظریه ها ، آخه بقیه هم تا همین حد بودند و ایراد همین نظریه رو داشتند و بحث ما در این مورد بی نتیجه موند.!!!!! یه موضوع دیگه فکر خواهر رو به خودش مشغول کرد اینکه چه کسی چای رو ببره واسشون ؟؟؟!!!!.دیشب با اصرار از من خواست که چای رو واسه ی میهمانان گرامی ببرم ،من هم که خواهر مهربان قبول کردم ، علیرغم اینکه شنیده بودم خواهر عروس نباید در این مجالس شرکت کنه .امروز جریان رو واسه ی مامان تعریف کردم که موقع چای آوردن انگشت حیرت بر دهان نبره وبعد از مراسم دونه دونه ی موهای بنده رو نکنه که چرا این کار قبیح رو انجام دادم!وقتی که بهش گفتم کاملا اظهار نارضایتی کرد و قبول نکرد،راستش آبجیم از این مسخره بازی ها که باباهه وسط مجلس دختره رو صدا کنه: دختره بابا چای بیار واسه مهمونا!بعد دختره با هزار عشوه بیاد چای رو بیاره حالا شانس بیاره از خجالت دستش مثال بید نلرزه و چای رو درست روی کت و شلوار جناب داماد خالی نکنه؟!اون موقع هم که داشتم جریان رو واسه مامان تعریف می کردم خواهر گرامی اومد و گفت امروز تحقیق کردم از بچه ها اگر برادر دختر چای رو بیاره کلاس داره؟!!!!!!والله اینو دیگه نشنیده بودم یعنی چی؟!!!!!!آبجیم داره چیزهایی که باید در نظر بگیره رو با همکاری بنده لیست می کنه چند نمونه واسه تون ذکر می کنم:حق طلاق با من ،اگه خوشگل بود قبول(توضیح:این نظر من بود که رد شد!)شغل،حقوق،مهریه به اندازه ی سال تولد(البته کی داده کی گرفته فراموش نشه ها؟!)و......مامان میگه من از اتاقم نیام بیرون ولی من میگم مراسم اصلا بدون من هیچ یمنی نداره .مامان میگه اون موقع نمی تونند تشخیص بدن که کی مد نظرشونه؟!تازه خواهر بزرگم هم هست؟!!!!!چطور از بین سه نفر حدس بزنه که کی به کیه؟؟؟!!من میگم آها...........ا دیدی این خودش یه تست هوشه؟!!!!البته با توجه به ابروهای پاچه بز من(توضیح:من چند بار از طرف دوستان مورد مواخذه قرار رفتم که چرا ابروهام رو برداشتم؟!!!و یه بار هم از دفتر مدرسه محکوم شدم؟!!!اما طلا که پاک پاکه چه منتش به خاکه؟!!!!که البته باز هم با توجه به ابروهای خواهرم قابل قیاس نیست)و خواهر بزرگم که ابروهای نخ دارند نباید کار چندان مشکلی باشه؟!!!! اصلا مهم نیست تازه گزینه ها بیشتر هم میشونداصلا اومدیم و خدای ناکرده ما رو پسندیدند خدا رو چه دیدید؟!!آبجیم در همین حین میگه آره میگی فوقش تا آخر خرداد صبر کنید بعدش حله!من:به جون خودم اگه قبل از گرفتن دیپلم من ازدواج کنم؟!!!!(این من بودم که تو پست قبلی اون دختر بیچاره رو سرزنش کردم به خاطر ازدواج زود هنگامش؟؟؟!!!!!)راستی وقتی خواهرم به مامان گفت که حق طلاق رو میخواد بگیره باید مامان رو میدید از گوشاش بخار میزد بیرون اگه جلوش رو نگرفته بودیم شخصا به آبجی گرامی حمله می کرد که چرا این حرف و میزنه ؟!اصلا یعنی که چی هنوز ازدواج نکرده به فکر طلاقی؟!!!!خواهر گرامی:آخه مامان من چه ربطی داره ؟!!!من فقط می گم که حق طلاق با هر دومون باشه چرا باید مردا هر موقع دوست داشتند راحت زنه رو طلاق بدن؟!اون وقت زن بد بخت 6 سال تموم بره پی گرفتن طلاق آخرش هم تا مرده راضی نشه طلاق انجام نمی گیره؟!!!!تازه مگه من گفتم قصد طلاق دارم ؟!هنوز نه به بار نه به دار چی می گی مامان ؟!!!!!خلاصه کلی واسه ی این خاستگاری نقشه کشیدیم ولی من هنوز نفهمیدم که چایی رو من ببرم یا برادر گرامی یا..... ؟!و اینکه چطور برادر گرامی را از صحنه حذف کنیم که بعد از مراسم مخ ما رو نخوره که چرا اون جای لباست مثلا کج بود چرا دستت لرزید چرا چای رو جوجو آورد؟!چرا چای اینقدر بد رنگ بود؟!چرا صحبت دو گل نو شکفته بیش از 10دقیقه شد؟!!!چرا.....چرا.....چرا.......؟!!!!!؟؟   


خواهشا هر کس نظری در مورد این سه مسئله داره بگه:
-چگونه برادر گرامی را دک کنیم،آن هم بدون خونریزی؟!
-حق طلاق با کیه؟!!!!
-چای رو کی ببره بهتره؟!!!

 

 

هم اکنون منتظر یاری سبزتان هستیم!!!! 

شولوغ پلوغ

سلام 

این چند روز اتفاقات زیادی برام افتاده.تقریبا دو هفته ای بود که تو فکر اینم که واسه تولد خواهر محترم که 13 اردیبهشت بود،چی بخرم؟!تا اینکه بالاخره شنبه با مامان رفتم  بیرون و یه ساعت مچی واسه اش گرفتم و مامان هم یه هدیه گرفت بعد رفتیم خدمات کامپیوتری که من یه پرینت بگیرم و یه کیک و 21عدد شمع خریدیم و ساعت 9:30بود که به خونه رسیدیم .بعد از یک ساعت غذا (قورمه سبزی)خوردیم و ساعت 11به زور  خواهر گرامی رو که می خواست بخوابه از تخت خواب بیرون کشیدیم و شمع ها رو روشن  کردیم و 4نفری (من،بابا،داداش ومامان)خوندیم ت..و..ل..د..ت م...با....ر.....ک ایشون هم شمع ها رو فوتیدند و کادو ها رو باز کردند ......
یکشنبه اعصابمون خورد شد.چرا؟!می گم واستون: اول باید بریم به پنج شنبه پیش که امتحان زبان انگلیسی داشتیم؛قضیه از این قرار بود که نیلوفرو راحله هیچی بلد نبودندنیلوفر که مامانش خونه نبود و کارا افتاده بود گردنش و دلیل راحله نا معلوم(!)است.و یه معلم کنه ای هم میاد و مراقبمون میشه بعد جای بچه ها رو عوض می کنه و جای هانیه رو هم عوض می کنه (توضیح:هانیه کنار نیلوفر می شینه و نیلوفر قصد داشت با همکاری هانیه امتحان بده که....)ولی چون نیلوفر نمی بینه که معلم اشاره ای به تغییر جای هانیه بکنه کلی عصبانی می شه که چرا هانیه بدون اینکه مراقب چیزی بگه رفته نیمکت جلو نشسته؟!!!!!!و اول امتحان پا می شه می ره بیرون و 10 دقیقه بعد برمی گرده و برگه اش رو می ده اون هم در حالی که چیزی توی پاسخ نامه ننوشته؛من هم کلی عصبانی می شم به خاطر این کار احمقانه اش چون من میخواستم برگه ام رو بدم بهش و کمکش کنم ولی اون کاملا جوگیر شده بود و فکر می کرد که قهرمان یه فیلم شده و این بچه بازی ها رو درآورد که الان اقرار به این واقعیت که اشتباه کرده می کنه و تا آخر زنگ فقط گریه می کرد و بعد از امتحان هم هانیه و نیلو فر افتادند به جون هم و دعوا(البته فقط لفظی فکر بد نکنید وحشی که نیستند!)که هانیه حرفی رو می زنه که نباید تو جمع میزد .بعد هم هانیه و نیلوفر دوتایی شروع ی کنند به گریه کردن و اینقدر این صحنه واسم عجیب بود که فقط داشتم میمردم از خنده و گریه های عجیب نیلوفر منو بیشتر به خنده وا می داشت و اصلا تحت تاثیر قرار نگرفتم وفقط می خندیدم به طوری که وقتی پنج شنبه اومد خونمون ازم گلایه کرد که چرا به گریه هاش می خندیدم و من هم گفتم که خیلی با مزه می گرییده؟!!!!.....وزنگ سوم هم وقتی  هانیه در اتاق پرورشی رو باز کرد و وسایل تزیینی رو برداشت ،آزاده و غزاله رفتند به اتاق پرورشی و کامپیوتر رو روشن می کنند و آهنگ و ......و پریسا و بقیه رو هم به جمعشون دعوت می کنند به طوری که من که داشتم کلاس رو تزیین می کردم به همراه هانیه و تکتم(توضیح:تکتم اسم یکی از دوستام هست وعربی هست به معنای روشنایی)وقتی سرم رو برگردوندم به جز خودمون سه نفر و محدثه که حالش خوب نبود کسی رو ندیدم .رفتم بیرون و دیدم که از اتاق پرورشی صدا ی آهنگ میاد وقتی در رو باز کردم دیدم ب.........له چه بزن و برقصی راه انداختند اینا.منم رفتم نشستم روی میز و مرجان و ناهید از ین ور به اون ور هلم می دادند هیچی داشتیم واسه خودمون حال می کردیم که خانم خاکی مستخدم مدرسه مثل یک کرم خاکی در رو باز کرد و ما رو در حال معصیت دید و بیرونمون کرد و ما هم می ریم کلاس بعد هم معاون مدرسه میاد کلاسمون و می گه که 2 نمره ازمون کم می کنه.وساعت 6-7 بود که نیلوفر با دوستش میاد خونمون .دو تا فیلم بهش میدم و تا سر کوچه باهاشون میرم وسط کوچه یکی از همکلاسای سابقش رو می بینه که من اصلا باور نمی کردم همسن ما باشه ،ازدواج کرده بود(وقتی گفت ازدوج کرده داشتم از تعجب شاخ در میاوردم که چطور ممکنه که اینقدر زود ازدواج کرده باشه. من نمی دونم آخه مگه مردم عقل ندارند!!!!!!!؟) و میخورد 20-25 سال رو داشته باشه ودر حال ادامه تحصیل در رشته ی حسابداری بود....آخر کوچه ازشون خداحافظی می کنم و برمیگردم خونه.
حالا یه چیزی بگم بخندید همون شنبه پریسای خنگول توی حیاط مدرسه جامدادیش رو مثل موبایل میگیره دستش و شروع می کنه به صحبت کردن و مسخره بازی و یکی از بچه های کلاسهای دیگه می بینتش و واقعا فکر می کنه که پریسا موبایل آورده و به دفتر گزارش می ده........توی کلاس هم داشت همین کارو می کرد یعنی ما مرده بودیم از خنده از دست اداهاش من موندم که را این پریسا نرفته بازیگر شه؟!این بچه اینجا تلف شد!........ باز  پریسا رو واسه دفتر خواستند،اول کلاس اومدند دنبالش به جرم آوردن موبایل....بعد هم هی بچه ها می رفتند و میومدند تا ثابت کنند که موبایلی در کار نیست و فقط توهمات پریسا بوده و .........خلاصه یه جورایی اوضاع رو حل می کنند....   .
خوب می ریم سر یکشنبه ...زنگ اول ورزش داشتیم تازه رفته بودیم حیاط که مظی(توضیح:منظور از مظی همون مظفر اسم مدیرمون هستش )پرسا رو احظار می کنه به دفتر و بعد از 5 دقیقه برمی گرده و جریان رو واسمون تعریف می کنه که مظی می خواد بدونه کی اون روز تو اتاق پرورشی رقصیده بود یا چه کسایی؟!هانیه هم میره و توضیح می ده که کسی نرقصیده یا همه رقصیدند و.......خلاصه آخرش نفهمیدیم چی شد؟!آخه اینقدر رفتند و اومدند و خبرای مختلف دادند که خودشون هم نفهمیدند چی گفتندو  .......!!!!!!!!!!و در آخر زنگ خبر رسید که از همه به جزمحدثه که حالش بد بود و ساناز و زهره که هیچ وقت با بقیه نمی گردند و توی حیاط می چرخیدند 2نمره کم میشه .....نوش جونمون......!!!!!!!!زنگ اول که امتحان دو داشتیم ،از دور چند تا بچه ها کم کردیم و به معلم که حواسش نبود زودتر گفتیم که 8دورش تموم شده....بعد سر یکی از بچه ها معلم حواسش پرت شد با اینکه 8 دورش تموم شده بود گفت یه دور کم رفته هر چی به معتم گفتم خانم محترم این بچه 8 دورش رو رفته گوش نکرد و با جمله به تو ربطی نداره ساکت شو به اصرار من پایان دادوبعدش هم که نوبت خودم بود ،8دور کامل رو رفتم ولی باز اون چشمای باباقوریش اشتباه دید و گفت یه دور دیگه مونده هر چی گفتم که 8 دورم تموم شده باور نکرد خولاصه یه دور هم اضافی رفتم .......در حالی که پاهام کاملا بی حس شده بود وانگار داشتم پرواز می کردم......یعنی اینقدر نفرینش کردم که فکر کنم اجداد و نوادگانش رو در هم بکوبه؟!!!!!!!!زنگ دوم معلم زبان برگه ها رو بهمون داد و من 27/5از 30شدم یعنی بالاترین نمره کلاس که البته الان هیچ ارزشی نداره چون قرار شد که سه شنبه یه امتحان دیگه ازمون بگیره ؛قضیه از این قرار بود که گفتم نیلوفر و راحله برگه شون رو سفید دادند بعد بر اثر استدعا و اصرار اون ها جهت گرفتن امتحان دیگهای از خودشون یعنی نیلو و راحله!ولی معلم زبانگفت یا همه یا هیچ کس !خلاصه رای گیری شد و با وجود مخالفانی چون مریم که جونش درمیومد اگه دوباره امتحان می داد و امکان نداره با وجود معلم کنه تری که معلم زبان خودمون باشه به هیچ عنوان مثل اون دفعه با تقلب نمره نسبتا آبرومندانه ای بگیره و عزیزانی چون خاطره و ناهید که می گفتند وقتمون کمه!و چند نفر دیگه ،با 12رای از جملهه خودم که دلم واسه نیلوفر و راحله سوخته بود دادن امتحان مجدد تصویب شد.و پریسا و ناهیدو خاطره گفتند گفتند که ما امتحان نمی دیم 

و سه شنبه نمیاییم معلم محترم هم گفت اگه نیایید از امتحان ترم دوم محروم میشوید ......خلاصه اینکه بچه ها تهدید کردند که به اداره میگیم و شما حق ندارید ما رو محروم کنید و......از اون حرفا که خودتون هم می دونید که هیچ وقت به حقیقت نمی پیونده.ولیکن این ها فراموش کردند که این جا مدرسه شاهد است و هر چیزی از این مدرسه خراب شده بر می آید و آیا نه این است که مسئولان مدرسه حق محروم کردن دانش آموزان را دارن؟!!!!!!در حالیکه من منکر این میشوم که بچه ها تهدیدات خودرا تحقق بخشند و به تهدیدات پوچ خود تن در دهندچرا که دانش آموز است و بلوف ؟!اصلا دانش آموز را چه به تهدید و راستی؟!!!!خلاصه اینکه زنگ تفریح نشسته بودیم و حرف می زدیم و دعوا و جدل و بحث می کردیم و هر چی دری/بری و نفرین و لعنت بود نثار مسئلین می کردیم که که مهسا (یکی از بچه ها ی آی کیو بالای کلاس )هر1 دقیقه یک بار که چه عرض کنم به جرئت می گویم در دقیقه 3 بار می گفت:«آدم نبید خودش رو به خاطر این حرفا خراب کنه»!!!!!کسی چیزی نمی گفت و فقط می خندیدیم ولی وقتی آمار تکرارش بالا رفت در حالی که داشتم می مردم از خنده گفتم مهسا بس....ه همه شنیدیم که چی گفتی !!!چند لحظه ساکت شد و دوباره چند بار تکرار کرد که مرجان عصبانی شد و با دو پاش رفت روی نیمکت و گفت مهسا بسه دیگه یه بار دیگه این جمله رو تکرار کنی جفت پا می رم تو حلقت ها .....پریسا هم دلش واسه مهسا سوخت گفت مرجان بس کن دیگه گناه داره طفلک .....خلاصه اینکه از دست مهسا کلی خندیدیم راستی توی را برگشت به خونه روی پل دوست سابقم ،مهرناز رو دیدم ....دلم خیلی واسش تنگ شده بود و از این تعجب کردم که چرا با اون مژه های بلند و فرش باز هم ریمل زده بود خداییش اگه نمی شناختمش فکر می کردم یه شتر داره از جلوم رد می شه(آخه می دونید که مژه های شتر ها خیلی بلنده!) ؟!آخه آرایش می کنند که خوشگل شوند نه این که شتر شوند !فاصله بین انسان و شتر تنها یک ریمل است؟!                 

بهار

سلام  

باز هم بهار با همه ی زیبایی هایش رسید امیدوارم که عید به همه خوش گذشته باشه. 

شرمنده عید که همش مسافرت بودیم و بعدش هم مدرسه و درس و امتحانات نذاشتند که بیام بنویسم . 

الانم مدرسه هستم و دنبال یه مطلب علمی بودم که یهو نمی دونم چی شد که از اینجا سر درآوردم . سخت مشغول امتحانات هستم و امروز هم امتحان جغرافیارو دادم.ایشالله تابستون بیشتر می نویسم دعام کنید. 

        "قربان شما جوجوی خر خون"