نوشته های من

نوشته های من

خاطرات
نوشته های من

نوشته های من

خاطرات

من در کافه

سلام وبلاگ عزیزم

دلم واست تنگ بود اما اینی  هم که یک ساله ننوشتم به این خاطر نیست که اتفاق خاصی تو زندگیم نیافتاده؛ اتفاقن پر از ماجرا بوده و هست بطوری که بسیاریش از ذهنم رفته بنابراین نمیخوام از گذشته بگم. 

این سومین هفته ست که دارم تو یه کافه کار میکنم.  خب با توجه به اینکه تو همه کافه ها سیگار مشخصه ی اصلیشونه و البته روابط کمی غیرمتعارفه؛ اینجا سیگار کشیدن قدغنه و پیمان کاملن دوستانه باهام رفتار میکنه و این باعس میشه که من معذب نباشم و مسل برادرم باهاش رفتار کنم. اون البته خیلی مهربون و دوست داشتنیه. همه دوسش دارن. با اینکه گاهی رفتارایی از خودش نشون میده که من تعجب میکنم و فکر میکردم ازش بعید باشه اما این از شخصیتش که خیلی مورد اطمینانه اصلن کم نمیکنه. به هر حال من فکر نمیکنم همه باید کامل باشن اصلن مگه کی کامل بوده تا حالا؟! من خودم کاملم؟ نععع اصلن...  . ی تجربه ی چندشناک هم تو این مدت داشتم، اون هم اینکه با یه پسر افغانی دوست شدم. یه روز اومد گفت میشه غذاشو واسش گرم کنم؟ منم از سر دلسوزی واسش داغ کردم اما بعدن متوجه شدم رفته با پیمان حرف زده. و بهش گفته حقوق منو زیاد کنه!!! انقد عصبانی شدم که خدایی بود نزدم تو دهنش! اما اون انقد پرروئه که هنوز غذا شو میاره  اینجا واسش داغ کنیم و از همه بدتر اینکه هنوز با من گپ میزنه. ایندفعه که بیاد به پیمان میگم بهش بگه هروقت من اینجا هستم نیاد.

آقای شریفی دوست پیمانه که خیلی جدی و بداخلاقه با غرور زیادی با آدما برخورد میکنه و همین باعس شده که خیلی از دوستای پیمان ازش بیزارن. اما من چون آدمی نیستم که به سرعت رو آدما قضاوت کنم با ملایمت سعی کردم بیشتر بشناسمش. و حالا احساس میکنم پشت این چهره اخمو یه مرد مهربون بهم لبخند میزنه در واقع میشه گفت که مهربونه. من راحت باهاش حرف میزدم و به حرفاش گوشمیدادم تا اینکه هفته ی پیش متوجه شدم مجرده و این باعس شد معذب شم. حالا دیگه سعی میکنم زیاد نزدیکش نشم چون دوست ندارم فکر بدی راجبم کنه. روزای یکشنبه خیلی خسته 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد