نوشته های من

نوشته های من

خاطرات
نوشته های من

نوشته های من

خاطرات

موزه

تقریبا دو ماهی هست که مظفر (مدیر)رفته و شیرین اومده ،اسم فامیلش شیرین بیان بوده و عوضش کرده«شیرین خواه»... 

خیلی عقده ای هست زنگ نهارِدومین روزی که اومده بود بچه های اول یه کمی بزن برقص کردند،آقا فرداش یه جاسه واسمون گذاشت که این جا مدرسه شاهده؟؟!!مدرسه شاهد قداست(!)داره ،حرمت شهیدان و...چی میشه؟؟؟ تو دلم یکی تو مقدسی یکی مدرسه شاهد...البته اینکه مدرسه قداست داره ،درش شکی نیست،شاهد و غیرشاهد هم نداره ...این آدمایی که توش هستند و کارهایی که انجام میدهند...علمی که می آموزند و یاد میگیرندقداست داره نه در و دیوارش در ضمن فکر نمی کنم رقصیدن چنان کار قبیحی باشه و فکر نمی کنم که قداست مدرسه با رقصیدن از بین بره!!!! 

من میدونم که این مدیره الآن جوگیر شده و فکر کرده توی بهشت قدم گذاشته و اگه اینطور نباشه،برای اینکه بخواد خودش رو مثلا نشون بده و بگه آره منم مدیر قابلیم،این مدرسه رو درست می کنم ؛اما من اصلا حوصله حرفاش رو ندارم تا کی میخواد این بادش بخوابه و ما یه آرامشی به دست بیاریم خدا عالمه؟!!!این مدیره همین جوری حرف میزد و ما ضایعش می کردیم یعنی سرخ شده بود در حد لبو......هیچ کس به حرفش گوش نمی داد..به خصوص اینکه وقتی گفت هدبند مشکی اجباری شده،همه بچه ها اعتراض کردند و من حس کردم خوشحال شد از اینکه یه حرفش مورد توجه قرار گرفته و داریم بهش عکس العمل نشون میدیم... 

وقتی اعتراض های ما رو دیدگفت هر کس نمی خواد می تونه از مدرسه بره!!ما هم گفتیم ما همه میریم تو بمون و درو دیوار مدرسه تا ببینیم خودتو اون شوهر آخوند کله گنده ات رو کی دیپورت می کنند؟! بعد که دید اوضاع خرابه بحث و جمع کرد و ما رو فرستادکلاس و زنگ بعد هم اومدند وگفتند که هدبند نمی خواد بزنید و ما هم نشان های پیروزی رو بالا بردیم..هـــی.... یکشنبه هم رفتیم موزه ایران باستان ..خیلی خوش گذشت  هرچند موزه جواهراتی که پارسال رفتیم خیلی بیشتر خوش گذشت اما بچه ها گفتند اصلا حال نداد واقعا کم لطفیه!!دست کم رقصِ توی اتوبوسش که حال داد،نداد؟؟!یه گاوی توی موزه بود که باستان شناس های فرانسوی اون رو پیدا و مرمت و بازسازی کردند ؛قسمت هایی که تیره تر بود اصل وقسمت های روشنتر بازسازی شده بودند.مرمت خوبی نبود؛چون اگه توی باستان شناسی تمام قسمت های یه اثر پیدا نشه و قصد مرمتش رو داشته باشند باید از موادی استفاده کنند که قابل جدا شدن باشه که اگر قسمت های دیگه ای از اثر پیدا شد بتونند قسمت های به هم چسبیده رو باز کنند و با قسمت جدیدش به هم وصل کنند اما این گاوه اینقدر محکم چسبیده بود که اگه قسمتی ازش پیدا بشه دیگه نمی شه بهش چسبوند این اثر مربوط به تقریبا 1300سال پیش در معبد زیگورات چغازنبیل در غرب ایران هست. uswbarcwwczoozgjeit.jpg

سالنی هم از مفرق های لرستان بود،مفرق از مس و قلع ترکیب شده که همون برنزهست.یه چرخ ارابه  بود،ارابه دوچرخ که توی معبد زیگورات چغازنبیل کنار گاو ِ پیدا شده دورش مفرقی بود اما چوب های خودش از بین رفته بود و بازسازی شده بود.اکثر این وسایل از گورها پیدا شده بود.لگام های فلزی نشان دهنده این بود که ایلامی ها مردمی کوچ رو و دامپرور بودند و معتقد بودند که هرکسی که میمیره با توجه به شغلش وسایلش رو توی گورش میذاشتند مثل قرقره و چاقوتیز کن و بازوبند و دستبند وگوشواره.زن ها بنابر اعتقاداتشون چیزهایی رو نذر میکردند وسایلی از مفرق و شبیه صلیب های کوچک که البته تفاوت هایی با صلیب داشت و به درد کار خاصی نمی خوردند.یه ویترین بود که مربوط به وسایل جنگی و از جنس مفرق بودند خنجرها و سر پیکان هایی که به انتهاشون فلز اضافه می کردند. یه سر پیکانی خیلی عجیب هم بود و روش یه پرنده در حال پرواز طراحی شده بود و زیرش و پشتش پاهای پرنده بود که توی آینه می تونستیم ببینیمش؛یکی یکی میرفتیم جلو و میدیدیمش. در مناطقی که خاک رس داشتند مثل تهران و یزد سفال ها قرمز بودند و روشون نقاشی شده بود ومناطقی مثل گرگان خاک زرد داشتند که وقتی پخته میشد دود رویش را می گرفت و حتی بعد از شستن هم رنگ خاکستریش باقی میموند به همین دلیل هم نمیشد رویش نقاشی کرد و اون رو به شکل های مختلف در مآوردند تا جذاب تر شه مثلا به شکل منقار کبوتر ها در میآوردند یا به شکل گاو و بز و ...یا برآمدگی ها و فرو رفتگی هایی رو ایجاد می کردند. جالبیش این جاست که وقتی میشکنه وسطش زرد باقی میمونه!! بعضی از این سفال ها مورد استفاده قرار می گرفتند و بعضی فقط برای اجرای مراسمات بودند و با ورود آریایی ها به ایران این نوع سفال افزایش یافت وبا ارتباطات به کل ایران گسترش پیدا کرد . یه تابوت سفالی بود که تقریبا شبیه به یه کفش خیلی بزرگ بود ،چون افراد معتقد بودند انسان همونطور که« در دوره جنینی به صورت خمیده به سر می برد هنگام مرگ هم باید اینگونه دفن شود»پس پاهاش توی قسمت جلوی کفش می رفت و از کمر دولا می شد روی پاهاش!خیلی خنده داره!ولی هنوزم خیلی اعتقادات خنده دار و مسخره هستند...این طور نیست!؟ بعد یه ویترین رو هم دیدیم که همش متعلق به تپه سیلک در کاشان بود و در گورهای مردم عادی کشف شده بود،مثل :لیوان و کوزهو وسایل مورد استفاده دیگر :ملاقه و حتی صافی!!در ویترین دیگری وسایلی بود که در شمال ایران کشف شده بود و متعلق به اشراف بود که در گورهاشون پیدا شده بود ؛وسایلی مثل:لیوان های شراب خوری که یه اسم یونانی داشته(فکر کنم لیتون بود)که طرح حیوانات قوی مثل شیر روشون بود چون معتقد بودند با نوشیدن شراب از این لیوان ها قدرت و روح این حیوانات به بدنشون منتقل میشه وتوی مراسم های آیینیشون مورد استفاده قرار می گرفت و به همراه صاحبش دفن می کردند. یه لوح حکاکی شده خیلی بزرگ روی دیوار موزه نصب شده بود،یه چیزی شبیه به بیستون. شاهی نشسته بود که انتظار میره خشایارشاه یا داریوش بزرگ باشه (البته چون توی کاخ خشایارشاه پیداش کردند احتمال بیشتری میره که طرح مال شاه مذکور باشه)اگر خشایارشاه باشه ولیعهد پشتش اردشیر و اگر داریوش باشه ولیعهدش خشایارشاه هست. هخامنشیان از پارس بودند و این سنگ مربوط به یک روز از سال یعنی عید نوروز بود که وزیرها و حکام نواحی مختلف ایران برای ارائه گزارشات نزد شاه می آمدند. از مشخصات شاه کلاه بلندش بود که مال ولیعهد هم در همین حد بود و مردم عادی حق ریش بلند نداشتند..گل نیلوفر آبی در دست شاه و ولیعهد نشانه دولت هخامنشی بود و به معنی صلح و دوستی بود .عصایی هم که در دست شاه بود نشانه قضاوت بود مادی ها گوشواره گوششون می کردند و لباس های مخصوص سوارکاری پوشیده بودند و برای گزارشات خدمت شاه رسیده بودند.حتی کفش های ایرانی ها و مادی ها با هم تفاوت داشت.سکوی پادشاه و ولیعهد بالاتر از همه بود و پایه های تخت شاه شکل سم شیر بود .فردی روحانی با لباس های روحانیت برای اجرای مراسم خاصی حضور داشت و تعدادی از سربازان جاویدان هم توی تصویر بودند.لیدر ازمون پرسید که آیا می دونید سپاه جاویدان چیه؟و وقتی هانیه جواب درست رو داد ما خیلی ذوق کردیم ؛در واقع سپاه جاویدان رو داریوش بزرگ تاسیس کرده بود که ده هزار نفر بودند و اگر سربازی زخمی میشد یا کشته میشد و یا به هر دلیلی از سپاه حذف مید یه نفر دیگه جاش رو می گرفت و در کل ده هزار نفر همیشه ده هزار نفر بود. رفتیم جلوتر و مجسمه ای بدون سر متعلق به داریوش بزرگ هم بود که مربوط به سال135پ.م بود که در تخت جمشید همین طور بدون سر کشف کردند ،احتمال میره که اسکندر وقتی تخت جمشید رو آتش میزد برای براندازی کامل هخامنشیان سر داریوش (مجسمه اش)رو جدا میکنه . داریوش به مصری ها دستور میده که این مجسمه رو بسازند و نوع سنگش هم گرانیته و به چهار خط مرسوم اون زمان روی لباس داریوش نوشته شده،به خط هیروگلیف،ایلامی،بابلی و میخی پارسی باستان. هخامنشی ها برای اینکه نشون بدهند دولت قدرتمندی دارند کاخ های زیبایی می ساختند و مجسمه ای در سر یکی از کاخ ها بود که ترکیبی از انسان و حیوان بود؛سر انسان نشان دهنده تعقل و تفکر ،بال پرنده نشونه بلند پروازی دولت هخامنشی و بدن گاو نشان دهنده قدرت و برکت بود و در کتیبه ی کنارش به خط میخی فارسی باستان نوشته بود؛ «خشایارشاه شاه بزرگ می گوید :به خواست اهورامزدا پسرم داریوش شاه چیزهای نیکو ساخت ،دستور داد به خواست اهورامزدا که من بر آنها آفریدم ،اهورامزدا خدایان بپایاد(بپاید)شهریار مرا». مجسمه ای هم از بزرگزاده اشکانی بود که لباس سوارکاری در واقع شلوار سوارکاری پوشیده بود که پشتش قطعه ای چره شبیه به بالشتک بود و همون طور بی دست پیدا شده بود.لیدر گفت جلوتر توی ویترین دستهایی شکسته شده از مجسمه های دیگر رو خواهید دید اما دست این مرد نیست. سال 1372ش.وقتی کارگران معدن نمک زنجان مشغول کار بودندکه یه جسد نیم تنه پیدا می کنند اما چون جسد شبیه به انسان های معمولی نبود باستان شناسان رو خبر می‌کنند و طبق تحقیقات معلوم میشه که این مرد مربوط میشه به 1700سال پیش ،اواخر دوره ساسانی .متوجه شدند که سن این مرد 37سال بوده و گروه خونی اش «ب+»و برای شکار به این منطقه میاد که بر اثر حادثه نامعلومی کشته میشه؛ضربه ای به سرش وارد میشه و خونریزی میکنه و میمیره و توی معدن نمک دفن میشه .نمک به دلیل خاصیت نگه دارندگیش جسد رو سالم نگه میداره و یه سری وسایل مثل:گوشواره طلایی که به گوشش بود و یه چاقو . وسیله ای برای پرتاب سنگ و پوتین چرمی هم بود که استخوان پایش توش سالم مونده بود ،اما چرا این مرد37ساله موهاش سفید شده به دلیل کلر موجود در نمک هست و علت نریختن موهاش هم سدیم نمک هست!چون این مرد اسمی نداشت به اسم «مرد نمکی»مشهور شد.چند جسد دیگه هم در نزدیکی این محل پیدا شده که در موزه زنجان برای دید عموم گذاشته شده. لیدرهه گفت قانون نامه کورش بزرگ که اصلش رو به انگلیس بردند تا ترجمه اش کنند اما یه بدل ازش ساختند و فرستادند ایران که ایران بعد از ده سال این و فهمید (واقعا هوش رو بنازم)حالا اصلش رو که در موزه روبروی کاخ ملکه الیزابت هستش ،می خواهند اواخر دی ماه به ایران قرض بدهند (خیلی جالبه لوح متعلق به خودمون رو می خواهند به خودمون قرض بدهند)و من می خوام دی ماه برم و این اثر رو ببینم. البته کوه نور هم در همون موزه ملکه الیزابت هستش ،اینو پارسال لیدرِ موزه جواهرات وقتی داشتم دنبال کوه نور می گشتم بهم گفت.بعد هم سوار اتوبوس برگشتیم به مدرسه .  

 

تولد امام نقی هم سه تا زن آوردند که واسمون دف بزنند .دفشون خوب بود اما پارازیت های وسطش که از زندگی تکراری امام میگفت اعصابمو به هم میریخت . هفته پیش که که با بچه ها رفتیم کلاس زبان؛شروع کردم به بند انداختن تکتم آخه یه هفته بود که ازم می خواست ،از اون طرف هم چند نفر داشتند بلوتوث بازی می کردند و عده ای هم مشغول رقصیدن بودند و تنی چند هم داشتند عکس میثم رو از فلش نیلوفر توی کامپیوتر می دیدند.....یعنی هر کس میومد تو فکر می کرد ما عجب دخترای...هستیم؟!!! پنج شنبه پیش مربی ورزش ازمون تست شنا سوئدی گرفت آخر از همه من بودم ...مربی گفت شرط می بندم جوجو با هر کدومتون مچ بندازه می بره حتی از مهسا!!!..من خودم دهنم باز مونده ...بچه ها یکی یکی میایند تا ببینند مربی راست میگه.... ومن از همه می برم حتی مهسا فکر کن مهسا با وزن 70-80کیلویی از من 50کیلویی ببازه ...اون موقع بود که به قدرت خودم پی بردم...  

 

 

چند روز پیش سوار یه تاکسی شدم که برم مدرسه.جلو نشستم که مثلا امن باشم...راننده بعد از چند دقیقه دستش رو گذاشت روی اون قسمت از پام که چادر از روش رفته بود کنار!!من هم دستشو پرت کردم و وقتی ایستاد پیاده شدم و درو محکم بستم زیر لب چند یه چیزایی (به نظرم دشنام)بود!!! واقعا این مردای ایرانی چقدر بی شعور ،بی فرهنگ(فرهنگ بخوره تو سرشون به دختر مردم کاری نداشته باشند...)هستند...اصلا مریض اند...خوبه چادر پوشیده بودم!...فکر کنم باید از این به بعد پوشیه هم بزنم...