نوشته های من

نوشته های من

خاطرات
نوشته های من

نوشته های من

خاطرات

سوتی

وقتی که کلاس اول بودم یه روز برگشتنی از مدرسه رفتم مغازه و چند تا لواشک خریدم . از وسط کوچه راه می رفتم ،لواشکم رو باز می کردم و می خوردم تا به خونه مون رسیدم. مامانم گفت:جوجو پس کیفت کو؟

من هم با تعجب به دستای لواشکیم نگاه کردم اما کیفم رو ندیدم ،گفتم نمی دونم کجاست!

مامانم گفت یعنی چی؟!

من واقعا نمی دونستم با کیفم چه کار کردم.خلاصه ؛ با داداشم پا شدیم رفتیم همون مغازه ای که ازش لواشک گرفته بودم اما آقاهه گفت که کیفم اونجا نمونده کوچه رو نگاه کردیم اما اثری از کیف نبود.  یهو داداشم پسری رو دید که با مادرش داشتند کیفم رو زیر و رو می کرد که شاید اثری از صاحب حواس پرتش پیدا کنند!

هیچی دیگه ...رفتیم و کیف رو گرفتیم و پسره گفت که همین که داشته راه می رفته یه کیف خوشگل که یه خرگوش کوچولو روش بوده رو وسط کوچه دیده و کلی تعجب کرده! کمی بیشتر که فکر کردم یادم اومد که وقتی توی توهم ِلواشک بودم کیفم رو به امان خدا ول کردم!خداییش نمی دونم یعنی من اینقدر مست بودم؟!

 

 

 

پارسال یکی دو روز مونده بود که خاله ام اینا بیان خونمون(آخه خونه شون اراکِ)، داشتیم چای می خوردیم که دیدم یه تفاله اومده روی چای ؛ من از بچگی عادت داشتم وقتی که تفاله میومد روی چای به دور از چشم دیگران دستم رو می کردم توی چای (حالا بگذریم که دستم میسوخت) و درش میاوردم و مینداختمش دور.خلاصه ...منم طبق عادت تفاله رو از استکان در آوردم و با دندون از وسط نصفش کردم اما مامانم دید و گفت جوجو چرا مهمون و نصف کردی با تعجب گفتم چیو؟!

بعد برام توضیح داد که تفاله ای که میاد روی چای به مهمون تعبیر می شه و همون روزا یه مهمون میاد !هیچی دیگه تفاله رو گذاشتم توی نعلبکی و سعی کردم باور نکنم.

و بالاخره روزی که باید خاله ام اینا می آمدند رسید ...شب به بابام زنگ زدند اما بابا شمارشون رو با یکی از دوستاش که نمی خواست جوابش رو بده اشتباه گرفته بود  گوشیش رو خاموش کرد. بعد که مامانم زنگ زد که چرا نمیاید؟گفتند ما زنگ زدیم و ......اون جا بود که بابام فهمید اشتباه گرفته بوده و تلفن ِ خاله ام اینا رو جواب نداده .....هیچی ...حالا خر بیار و باقالی بارکن هر چی ما می گیم سوء تفاهم پیش اومده اونا باور نمی کردند ....به هر حال رازیشون کردیم که بیان خونمون ولی فکر نکنم هیچ وقت باور کنند....بعد از اون ماجرا من فهمیدم که دیگه دستم رو توی استکان نکنم که نه دستم بسوزه و نه مهمون رو از چای دربیارم و اگر هم چنین کاری کردم حداقل، کاری به کارش نداشته باشم و به خصوص گازش نکیرم که این بدبختی ها رو هم به بار نیارم حالا بگذریم که مامانم در طول مهمونی بهم چشم غره می رفت و بعد از مهمونی قصد جونم رو کرده بود و نزدیک بود با لنگه کفش بیاد سراغم!  

مدرسه

سلام

دوشنبه توی مدرسه جشنواره غذاهای محلی بود،غذاها خیلی خوشمزه بودند لباس های محلی هم خیلی قشنگ بودند همین که داشتم بچه ها رو که لباس های محلی پوشیده بودند رو نگاه می کردم به این فکر کردم اگه لباس محلی مد شه چی میشه ؟!!!فکر کن همه با لباس محلی میان بیرون!

ولی خداییش از اون لباسای مزخرف آمریکایی 1000برابر قشنگتر هستند!

 

 

معلم ِ تاریخ ادبیات داشت در مورد ِ کتاب کلیله و دمنه حرف می زد و اینکه داستان مربوط به دو تا شغال هست !من همینطور تو فکر این رفتم که که شغال چه شکلیه ؟! هی گفتم بپرسم؟نپرسم؟.......تا بالاخره دل به دریا زدم و پرسیدم که :خانوم شغال چه شکلیه؟سوال من همون و مسخره کردن من به وسیله معلم تا آخر کلاس همون! من هیچ وقت فکر نمی کردم یه معلم نتونه جوابه منو بده به خصوص جواب به این راحتی!اگر هم بلد نبود میتونست بهم بگه نه اینکه بی ادبیش رو بهم ثابت کنه و.........!

اولین پست

سلام  

خانم جوجو هستم

16ساله

دوم دبیرستان

رشته ادبیات

ساکن تهران

متولد 24/تیر/1372

راستش یه مدتی بود تو فکر این بودم که یه وبلاگ درست کنم،خاطرات و مطالب خودم رو توش بنویسم که بالاخره تصمیمم رو عملی کردم .حالا از دوستان عزیز می خوام که بعد از این به وبلاگم نظر بدهند ومن رو یاری کنند.

زندگی من بر پایه خنده هست و همیشه در هر حالی می خندم .  

آدمای صادق رو دوست دارم و با آدم های پرمدعا رابطه خوبی ندارم .