راستش بعد از عروسی خواهر گرامیم که اوایل تیر بود من دیگه از خونه بیرون نرفتم! و اینو کاملن جدی میگم!
فکر میکنم 26تیر تنها روزی بود که من از خونه بیرون زدم تا برم آتلیه و عکسامو انتخاب کنم! اونم به خاطر اینکه بارون میومد و هوا خنک بود!
و در کل بی صبرانه منتظر شروع مهر و دانشگاه و فعالیت بودم. شب ها تا صبح بیدار بودم و کتاب های نتی میخوندم و روزا در خواب به سر میبردم و کلن داشتم تار عنکبوت می بستم دیگه!
اما الان که بیش از یک هفته از شروع کلاسا می گذره بسیار بسیار احساس خوشایند زندگی و فعالیت می کنم.
چقدر خوب.
همیشه شاد باشی و پیروز.