نوشته های من

نوشته های من

خاطرات
نوشته های من

نوشته های من

خاطرات

به امید روزی پرکار و تلاش

سلام

سال نو مبارک

از تعطیلات طولانی و بیخودی نوروز حسابی خسته و کسل شدم به نظرم این تعطیلات 20 یا حتا30(!)روزه خیلی زیاده برای جشن سال نو! اصن مردم از اول اسفند بی حس و حالن و منتظر تعطیلات عید! اما آخه خداییش این درسته؟ به هرحال اینم که گذشت.

از اونجایی که من هروقت میرم اراک(شهر آبا و اجدادیم) پوستم به خاطر هوای آلوده ی اونجا داغون میشه, الانم بعد از گذشت ده روز پوست لبام شده عین چوب خشک و هرچقدرم کرم مالیش میکنم درست نمیشه. اینم از شانس ماست دیگه؛ مردم میرن مسافرت حالشو میبرن ما هم میریم چوب خشک برمیگردیم! آقا ما داستانی داریم بس عظیم!

جمعه شب اومدم خوابگاه, الهام و یگانه هم رسیده بودن دلم واقعن واسشون تنگ شده بود. من و الهام مشکلاتی داریم چون هم نام هستیم! به یگانه میگم دقت کردی من وقتی جواب شما رو میدم که دو بار صدام میزنید؟! میگه آره و تو نمیدونی که من چقدر به انتظار لبخند پایه ای(!) به تو چشم دوختم و تو ندیدی! اصن یه وضی.

دیروز بعد از کلاس ساعت 12برگشتم خوابگاه اما در قفل بود و من کلیدم رو تو اون یکی کیفم که داخل اتاق بود جا گذاشته بودم این شد که غذامو که دیشب از خونه آورده بودم رو از یخچال درآوردم و بردم تو اتاق تی وی که سه نفر دیگه هم اونجا بودن و مشغول به خوردن شدم و بعد همونجا خوابیدم کنار شوفاژ اما هوا به خاطر بارش خیلی سرد بود به طوریکه اون سمتم که به شوفاژ نبود سردم میشد و از سوی دیگه میسوختم با حرارت شوفاژ و مجبور میشدم هی اینطرف به اونطرف بشم البته به قدری خسته بودم که چندان سختی ای نداشت برام هرچند الان که فکرشو میکنم چه پدری ازم دراومد! مخصوصن که بعدشم کلاس داشتم و با اون وضع داغون و خوابالو مجبور به رفتن شدم.

چند روز آخر تعطیلات بسیار خوشحال بودم از اینکه کار و تلاش داره شروع میشه و همه برمیگردیم به زندگیمون و دست از این تن آسایی برمیداریم! و البته تا همین امروز هم در همین اندیشه بودم تا اینکه کلاس صبحم تشکیل نشد و این استاد محترم همونیه که دو جلسه ی قبل از نوروز رو هم پیچوند و نیومد البته ما دانشجویان هم در ظاهر غرغر کردیم چرا و به چه دلیل این استاد با ما اینکار را میکند؟ البته بعدن معلوم شد که این غرغرها به این دلیل است که مارا بی خواب کرده و اگر نمیخواهد بیاید خب نیاید به اسفل السافلین, لااقل به ما خبر دهد که این همه بی خواب نشویم این اول صبحی ها را!

و این چنین شد که من پی بردم که هم دانشجویان و هم اساتید محترم هر یک از هر یک تن آساتر هستیم!

سال نو تصمیم نو!


هیچ دقت کردین ما ایرانیها چه آدمهای یهویی و جوگیری هستیم؟! یهویی تصمیم میگیریم بخوریم یهویی تصمیم میگیریم خرید کنیم و یا یهویی مثلن خونمونو تمیز کنیم و اگر کسی خلافشو انجام بده انگار که دور از آدمیزاده! که چی مثلن؟

هر سال نزدیک عید همسایه های گرامی کوچه ها رو با توالت فرنگی های رنگارنگ مزین میکنن! که اگه چار تا از مهموناشون از دستشویی استفاده کنن نگن اَ... توالت پاریشونو هنو دارن! خب الان این همه مردمی که از کوچه رد میشن مهمترن یا اون چار تا مهمون فرضی؟!

خدایا دیگه حالم از اینهمه تظاهر به هم میخوره؛ تظاهر به داشتن فهم و شعور به تحصیلکرده و متشخص بودن به همه ی این ادعاهای توخالی! آخه کسی با تعویض هرساله ی توالتش با کلاس شناخته شده آیا که تو دومیش باشی؟ نکن عزیزم نکن اینکارو با خودت و آبروی یه ملت! چار تا بیگانه بیان این کوچه ها رو ببینن آبروی نداشتمونم به فنا میره! میرن واسمون حرف درمیارن که این ایرانیا کوچه هاشون دستشویی عمومیه! یا مثلن خیلی مردن بی فرهنگ و کثیف و فوق العاده اسرافکاری هستن که البته فقط من و شما حقیقت رو میدونیم اونا که فقط یه چشمه شو دیدن! یا مثلن شما آقایی که از تو ماکسیکای مشکی تمیزت پاکت سیگارت رو تو خیابون پرت میکنی؛ من میدونم که شما فکر میکنی خیلی با کلاسی اما حقیقت اینه که کسی جز امثال خودت همچین فکری نمیکنه شرمنده ام که ناامیدت کردم!

سال جدیدی رو در پیش داریم و من خواهش میکنم سعی کنیم تصمیم های بزرگتری برای کارهامون بگیریم.

 

نمیر لطفن!!

به آرامی آغاز به مردن می‌کنی
اگر برده‏ عادات خود شوی
اگر همیشه از یک راه تکراری بروی
اگر روزمرّگی را تغییر ندهی
اگر رنگ‏های متفاوت به تن نکنی
یا اگر با افراد ناشناس صحبت نکنی

پابلو نرودا