-
روز زن خجسته باد
پنجشنبه 13 خردادماه سال 1389 20:13
وقتی که خداوند داشت زن را می آفرید شش روز بر روی آن کار کرد. فرشته ای آمد و گفت:چرا اینقدر زمان صرف ساختن آن می کنی؟ خداوند فرمود:آیا معیارهایی که من برای ساختن ان در نظر گرفته ام را می دانی؟او باید قابل شستشو باشد اما نه ساخته از پلاستیک.او باید 200قسمت قابل حرکت داشته باشدکه همه قابل جایگزینی باشند و بتواند همه نوع...
-
مهمان ما، آهو
سهشنبه 4 خردادماه سال 1389 17:18
بابام چند شب پیش یه آهو آورد خونمون خیلی کوچولو ونازه. بابام میگه همسایه شون تو کارخونه رفته بوده سرخه حصار و این آهو از مامانش جدا افتاده و این اقاهه پیداش کرده .... اون ها هم برش داشتند و آوردنش پیش خودشون تا یه کمی که بزرگ شد ببرنش و تحویلش بدهند. خلاصه کلی باهاش بازی کردیم .اون همه مون رو بو می کرد تا از طریق...
-
سال نو مبارک
یکشنبه 22 فروردینماه سال 1389 01:57
سلام سال نو مبارک سالی پر از برکت رو برای همه آرزو می کنم دیشب بابام اینا ساعت 1بامداد لامپ ها رو خاموش کردند و به ما هم گفتند که بخوابیم...اما ما گفتیم می خواهیم درس بخونیم و حالا کار داریم بابام میگه شما جغد شبید!!من هم با خنده تایید می کنم با عصبانیت میگه چراغ ها رو خاموش کنید داداشتون خوابش نمی بره میرم و لامپ رو...
-
زمستون گرم
جمعه 9 بهمنماه سال 1388 23:49
سلام علیکم... امتحانات و مشغولیتهای زندگی مجال نوشتن نمی دهد.امتحانات رو به طرز فجیعی که تا به حال دیده نشده بود یکی پس از دیگری رد کردم ...بهتره که حرفش رو نزنم.. چند وقت پیش مانور زلزله داشتیم و عکسهای زلزله رو زده بودیم روی پانل...بعد از کندوکاو بسیار در عکس ها، غزاله متوجه شد که یکی از زن های زلزله زده شبیه به...
-
موزه
دوشنبه 23 آذرماه سال 1388 20:03
تقریبا دو ماهی هست که مظفر (مدیر)رفته و شیرین اومده ،اسم فامیلش شیرین بیان بوده و عوضش کرده«شیرین خواه»... خیلی عقده ای هست زنگ نهارِدومین روزی که اومده بود بچه های اول یه کمی بزن برقص کردند،آقا فرداش یه جاسه واسمون گذاشت که این جا مدرسه شاهده؟؟!!مدرسه شاهد قداست(!)داره ،حرمت شهیدان و...چی میشه؟؟؟ تو دلم یکی تو مقدسی...
-
خسته ام
دوشنبه 18 آبانماه سال 1388 16:58
سلام ساعت ۳از مدرسه تعطیل شدم و رفتم خونه در حیاط رو یکی از همسایه ها باز کرد و به خیال اینکه حتما یکی هست خونه و شاید خوابه و درو باز نکرده میرم بالا . اما در حالیکه دارم از خستگی میمیرم می بینم که در قفل و کلا خانواده خیلی به من اهمیت میدن و اصلا فکر این و نمی کنند که الان من می خوام بیام خونه و زودتر خودشون رو...
-
آنفولانزای همه گیر
جمعه 8 آبانماه سال 1388 15:47
از دوشنبه باز آهنگه که با زبون اشاره اجراش کردیم رو تمرین میکردیم برای روز اهدای جوایز بنیاد شهید تا سه شنبه. همه اهل خونه مریض شدند و من هم مثل بقیه افتاده بودم رو تخت خواب... اما به خاطر برنامه ای که داشتیم تصمیم گرفتم برم مدرسه.... صبح به زور خودمو بلند کردم و در حالیکه میترسیدم وسط راه بیفتم رفتم مدرسه متوجه شدم...
-
جریانات
چهارشنبه 22 مهرماه سال 1388 15:32
زنگ تفریح به نیلوفر گفتم جغرافی نخوندم سر زنگ جغرافی می خواستم به معلم بگم این جلسه نخوندم ازم نپرسه اما با خودم گفتم جلسه پیش که ازم پرسیده به احتمال زیاد این جلسه نمی پرسه بهش نگم این فرصت رو بزارم واسه روز مبادا !!!! معلم یکی رو بلند می کنه و ازش می پرسه بعد که سوالاش تموم میشه بهش میگه یه شماره بگو و بعد همون...
-
شروع مهر شروع تلاش
شنبه 4 مهرماه سال 1388 16:16
این تابستون برنامه خواب آدم کاملا به هم می ریزه ماه رمضون هم که کلا برعکس شده بود یعنی ساعت 6صبح می خوابیدیم تا ساعت 4 بعد از ظهر و و دوباره تا ساعت6صبح بیدار بودیم خلاصه بگم که کلا نظم آدم توی تابستون به هم می خوره و خدارو شکر که بالاخره مهر اومد. روز اول مهر با کلی ذوق و شوق دیدار دوستان رفتم مدرسه ساعت7:30رسیدم تا...
-
اعلامیه
یکشنبه 29 شهریورماه سال 1388 18:14
نمی دونم از اعلامیه ای که این چند روزه پخش می شه خبر دارید یا نه?! اما خوشحال میشم این متن رو توی وبلاگ من هم بخونید از ترس فیلتر شدن هم گذاشتم توی بلاگفا . این آدرسش هست:www.maneghamin.blogfa.com راستی عید فطر رو هم تبریک می گم.
-
خیانت و تعصب
پنجشنبه 12 شهریورماه سال 1388 17:13
برای تقویت زبانم این تابستون فیلم خارجی زیاد دیدم و یه چیزی رو فهمیدم اون هم اینه که انگلیسی ها خیلی بی بند و بارتر از آمریکایی ها هستن مثلا توی یه فیلم انگلیسی زنه سر میز غذا خیلی ریلکس برگشته به شوهرش میگه بچه فلانی توی شکمم هست بعد هم که بچه رو به دنیا آورده برمی داره میبره میده به باباش بعد خیلی باحال زنه برمیگرده...
-
بازی
جمعه 30 مردادماه سال 1388 19:31
سلام این بازی رو توی وبلاگ جوجوخانوم دیدم واسم جالب بود که برای اولین بار توی وبلاگم سوالاتی رو جواب بدم که جوابهای متفاوتی دارن به شما هم پیشنهاد می کنم بازی کنید. ۱.تا حالا شده خواب باشین و یه جورایی احساس کنین و بفهمین که همه چی خوابه و تموم میشه؟ حالا اگه امروز یکی بگه همهی این دنیایی که دارید لمس میکنید و...
-
سال love
شنبه 24 مردادماه سال 1388 17:50
امسال عروسی ها خیلی زیاد بودند دقیقا 5 تا عروسی داشتیم تا یکی رو رد می کردیم نوبت یکی دیگه میشد؛ نه به پارسال که تشنه یه عروسی بودیم نه به امسال که هر کی رو می بینیم عروسیشه !!!!!فوق العاده است!به نظرم اگه امسال رو سال عشاق نامیده باشم توجیه شده باشه؟! یک هفته پیش برای اولین بار رفتیم آستارا ؛ البته با اون چیزی که...
-
تولدم مبارک
دوشنبه 5 مردادماه سال 1388 01:12
سلام این یک ماه رفته بودم مسافرت جاتون خالی خیلی خوش گذشت. 24تیر هم تولدم بود تولدم با کمی تاخیر مبارک
-
آدمای عجیب!!
دوشنبه 8 تیرماه سال 1388 03:34
سلام . امروز ساعت ۸صبح بیدار شدم .زنگ زدم به آموزشگاه زبان گوشی رو برنداشتند؛خواهر عزیز گفتند حتما سرشون شلوغ بوده برنداشتند و الا هستند تو باید بری. من:یعنی چی؟؟؟! این یکی رو دیگه نشنیده بودم اگه هستند خب چرا برنمی دارند؟؟؟؟؟پس تلفن به چه دردی میخوره؟!!! ساعت ۱۰ رسیدم آموزشگاه؛بعد به منشی میگم ببخشید خانم من برای...
-
لحظه ای آسایش
سهشنبه 26 خردادماه سال 1388 19:04
سلام امتحاناتم رو یکی پس از دیگری دادم و هنوز کارنامه ام به دستم نرسیده ولی خیلی خوشحالم که تابستون دوباره اومد؛البته گرماش رو دوست ندارم،راستش من عاشق سرما هستم ؛همیشه فکر می کنم که چرا جای تابستون و زمستون عوض نمی شه تا من زمستون و قشنگی هاش رو ببینم ،آخه اکثرا وقتی توی کلاس هستیم بارون و برف می باره و من ناراحتم که...
-
خاستگار
دوشنبه 21 اردیبهشتماه سال 1388 22:15
سلام از چند روز پیش خبر خاستگار جدید برای خواهرم ،خواهر گرامی رو به این فکرواداشت که داداش محترم رو چطور از مجلس دک کنه(آخه اخوی گرامی خیلی ایراد گیر هستند)فکرامون رو رو هم ریختیم که ببینیم چه خاکی بر سر بریزیم که این نظریه ها صادر شد:-بگیم یکی از اقوام که خیلی ازش بدش میاد میخواد بیاد خونمون، که این نظر رد شد چون اگه...
-
شولوغ پلوغ
سهشنبه 15 اردیبهشتماه سال 1388 17:13
سلام این چند روز اتفاقات زیادی برام افتاده.تقریبا دو هفته ای بود که تو فکر اینم که واسه تولد خواهر محترم که 13 اردیبهشت بود،چی بخرم؟!تا اینکه بالاخره شنبه با مامان رفتم بیرون و یه ساعت مچی واسه اش گرفتم و مامان هم یه هدیه گرفت بعد رفتیم خدمات کامپیوتری که من یه پرینت بگیرم و یه کیک و 21عدد شمع خریدیم و ساعت 9:30بود که...
-
بهار
پنجشنبه 3 اردیبهشتماه سال 1388 11:28
سلام باز هم بهار با همه ی زیبایی هایش رسید امیدوارم که عید به همه خوش گذشته باشه. شرمنده عید که همش مسافرت بودیم و بعدش هم مدرسه و درس و امتحانات نذاشتند که بیام بنویسم . الانم مدرسه هستم و دنبال یه مطلب علمی بودم که یهو نمی دونم چی شد که از اینجا سر درآوردم . سخت مشغول امتحانات هستم و امروز هم امتحان جغرافیارو...
-
نوروز مبارک
جمعه 30 اسفندماه سال 1387 17:15
ساقیا آمدن عید مبارک بادت وان مواعید که کردی مرواد از یادت درشگفتم که در این مدت ایام فرا ق برگرفتی ز حریفان دل و دل می دادت حافظ ازدست مده دولت این کشتی نوح ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت سال 87با همه ی زیبایی هاش گذشت و با همه ی تلخی هاش ! حالا می بینم که از هیچ کسی چیزی به دل نگرفتم و جای هیچ کینه ای رو تو دلم...
-
مملکت بی صاحاب
یکشنبه 25 اسفندماه سال 1387 01:16
سلام اهواز خیلی گرم بود ولی خیلی جذاب و دیدنی البته چیزی جز خاک و سنگر و تانک های سوخته و آرامگاه شهیدها نداشت ولی حس قشنگی به آدم می داد.متاسفانه اون خرمشهر دیگه خرم نیست بلکه خرابه ای هست که حکومت فقط به خاطر شهیداش ازش یاد می کنه و الا هیچ جزو ایران حسابش نمی کنند و خونه های سوخته همچنان سوخته و اگر اطلاعی از زمان...
-
بوی عید
جمعه 16 اسفندماه سال 1387 02:21
سلام چهارشنبه نمایشگاه سال نو توی مدرسه مون برگزار شد خیلی قشنگ بود. انگار راستی راستی عید اومده بود ، تا شنبه هم ادامه داره . شنبه می خوام با دوستام برم اهواز و تا پنج شنبه نیستم. من هنوز نفهمیدم که چطوری عکس بذارم . فاصله دخترک تا پیرمرد یک نفر بود، روی نیمکتی چوبی، روبروی یک آبنمای سنگی. پیرمرد از دختر پرسید: -...
-
تبایغات به هر نحو که شده!!!!
پنجشنبه 8 اسفندماه سال 1387 22:24
"سلام دوست خوبم. اکنون شما در معرض یک انتخاب سرنوشت ساز قرار گرفته ای. می دانی که ما وظیفه داریم همواره رهنمودهای مقام عظمای ولایت را در اقدامات خود مد نظر داشته باشیم. اطاعت از ولایت فقیه در زمان ما همانند اطاعت از رسول خدا و ائمه معصومین در زمان حضورشان، بر ما واجب شرعی است. مقام معظم رهبری تا کنون بارها آقای...
-
سوتی
سهشنبه 29 بهمنماه سال 1387 16:32
وقتی که کلاس اول بودم یه روز برگشتنی از مدرسه رفتم مغازه و چند تا لواشک خریدم . از وسط کوچه راه می رفتم ،لواشکم رو باز می کردم و می خوردم تا به خونه مون رسیدم . مامانم گفت:جوجو پس کیفت کو؟ من هم با تعجب به دستای لواشکیم نگاه کردم اما کیفم رو ندیدم ،گفتم نمی دونم کجاست! مامانم گفت یعنی چی؟! من واقعا نمی دونستم با کیفم...
-
مدرسه
دوشنبه 28 بهمنماه سال 1387 18:28
سلام دوشنبه توی مدرسه جشنواره غذاهای محلی بود،غذاها خیلی خوشمزه بودند لباس های محلی هم خیلی قشنگ بودند همین که داشتم بچه ها رو که لباس های محلی پوشیده بودند رو نگاه می کردم به این فکر کردم اگه لباس محلی مد شه چی میشه ؟!!!فکر کن همه با لباس محلی میان بیرون! ولی خداییش از اون لباسای مزخرف آمریکایی 1000برابر قشنگتر...
-
اولین پست
یکشنبه 27 بهمنماه سال 1387 20:55
سلام خانم جوجو هستم 16ساله دوم دبیرستان رشته ادبیات ساکن تهران متولد 24/تیر/1372 راستش یه مدتی بود تو فکر این بودم که یه وبلاگ درست کنم،خاطرات و مطالب خودم رو توش بنویسم که بالاخره تصمیمم رو عملی کردم .حالا از دوستان عزیز می خوام که بعد از این به وبلاگم نظر بدهند ومن رو یاری کنند. زندگی من بر پایه خنده هست و همیشه در...